وقتی سالار شهیدان به گودال
قتلگاه افتاد عمر سعد دستور دادسر آن حضرت را را جدا نمایند هر کس به قصد کشتن حضرت میرفت خجالت زده برمیگشت یکی میگفت رفتم بالای سرش پیامبر خدا را دیدم دیگری میگفت صدای ناله فاطمه زهرا را شنیدم یکی می گفت ای پسر سردار حسین علیه السلام خودش می میرد همین که پسر سعد لعنت الله دید که هیچکس کشتن پسر پیامبر را برعهده نمیگیرد برآشفت و سپاه را دشنام داد و لشکر گفتند چرا خود نمی روی و خونه پسر پیامبر را به گردن نمیگیری این حرامزاده از اسب پیاده شد با خنجر برهنه روی به حضرت آورد حضرت صدای چکمه او را شنید صورت از خاک برداشت اومده سعد را دید فرمود ای عمر عربی از تو بی رحم تر کسی نبود که تو آمدی عمر سعد حیا کرده برگشت چشمش به جوان
نصرانی افتاد که طبیعی و جراح مجروحان بود او را پیش خواند و گفتشعر پس از آن جوان نصرانی خنجر از عمر سعد گرفته روی به قتلگاه نهاد ولی در فکر بود گاهی با خود می گفت تو جویای حقی ریزنده خونه بهترین مردمان گاهی میگفت تو جراح زخم مجروحانی نه جرح کن قلب مسلمانان آن جوان نصرانی ترسان و لرزان به قتلگاه رسید چشمش بر ان غریب پاره پاره بدن افتاد دید که جای سالم در بدن ندارد اما نور الهی از سیمای کبریایی او چنان درخشان است که چشم را خیره می کند پس جوان نصرانی در نهایت فروتنی عرض کرد ای سید عالم نام گرامی تو را نمیدانم اما در جلال تو حیرانم نصرانی دید آن غریب مظلوم و آن شهید محروم سر بر روی خاک نهاد لب در ذکر و نفس در شماره خون آرام آرام از حلقههای زره می رود و جواب نمی دهد ولکن امام حسین علیه السلام گوشه چشم را گشوده و نظر رحمانی به وی نمود و همان نظر وجود نصرانی را کیمیا ساخت نصرانی عرض کرد قربانت گردم کیستی تو را به مسیح قسم جواب بده دید جوابی ن تسلیت...
ادامه مطلبما را در سایت تسلیت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : lilabi بازدید : 62 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 19:04